تاثیر برچسب های اجتماع بر روی زندگی ما
کودک که هستیم فقط زندگی را تجربه می کنیم و تجربه های زندگی را در “اکنون حس” می کنیم.
لحظه ای که پروانه ای را می بینیم یا لحظه ای که نور آفتاب بر روی برگهای سبز میافتد و رگه های برگ دیده میشود را “حس” میکنیم. شاید ندانیم پروانه ها چند سال عمر میکنند و یا آن رگه های برگ چه کاری انجام میدهند، اما میدانیم که رها بودن و غرق شدن در لحظه یعنی چه. همه کودکان میدانند. ما هم زمانی کودک بودیم و میدانستیم کشف کردن و تجربه کردن یعنی چه و “تجربه هایمان برچسب های اجتماعی خاصی نداشت”! کم کم که بدنمان بزرگ تر میشود به وسیله جامعه و آموزشهایش “زن” بودن را حس میکنیم و حتی “مرد” بودن را!
حالا میدانیم پروانه ها چند سال عمر میکنند و رگه های برگ چه کاری انجام میدهند. حالا میدانیم رفتارهای دخترانه و پسرانه یعنی چه.
حالا ما متوجه حضور جامعه میشویم! میفهمیم “زن” بعد از ازدواج زاده میشود و “مرد” بعد از کار پیدا کردن و مستقل شدن!
حالا باید طوری رفتار کنیم که به تعریف جامعه از “زن” و “مرد” خدشه ای وارد نشود و چون مدام مواظب هستیم تعاریف را لگد نکنیم نمیتوانیم در دنیا بدویم و تجربه کنیم. نمیتوانیم رها از ترس ها تصمیم بگیریم و انتخاب کنیم.
حالا ما اسیرشدگانی هستیم که مدام میترسیم رفتارهایی داشته باشیم که “زن بودن” و یا” مرد بودنمان” زیر سوال برود. بزرگ که میشویم دیگر “حس” نمیکنیم و فقط “میترسیم و مواظب هستیم اشتباه نکنیم”!
در این فرایند بزرگ شدن، “زنها” بیشتر باید مواظب باشند و ترس برای آنها بیشتر است چون معناهایی که به عنوان “زنِ مورد پسندِ جامعه” وجود دارد بسیار بیشتر از “مردِ مورد پسند جامعه” است.
در طول مسیرِ زن شدن در جامعه، ما متوجه میشویم چقدر تنها زندگی کردن برای یک زن میتواند سخت باشد و چقدر انتخاب هایی که یک زن میکند، میتواند مورد هجوم جملاتِ به ظاهر دلسوزانه اما قضاوت کننده قرار بگیرد.
در نهایت جامعه همچون مادری سخت گیر بالای سرِ “یک انسان” ایستاده و مدام در گوش او فریاد می زند که تو “زن” هستی. حواست باشد که “زن” هستی و بیشتر حواست باشد که “زنِ خوبِ من باشی”! و قطعا زن خوب و مورد تایید زنی ست که تنها نباشد و اگر “انسانی” نخواهد “زنِ مورد پسند جامعه” باشد، آنقدر این مادر سخت گیر او را سرزنش میکند که خسته و فرسوده بپذیرد که اشتباه کرده است.
اینجاست گاهی زنهایی که ازدواج نکرده اند و یا به هر دلیلی تنها زندگی کردن را انتخاب کرده اند به خودشان و تصمیم هایشان شک میکنند و احساس میکنند “تنها بودنشان” یک عیب بزرگ است.