آنها چطور عکاس حرفه ای می شوند؟
یک کلمه خطاب به تازه کارها
بیشتر عکاسهای خوب و معروف امروز( اگر نگوییم همه آنها) هیچ وقت مدرسه عکاسی نرفته اند و آموزش عکاسی ندیده اند. آموزش خود من عبارت بود از یک تکه کاغذ کوچک که با یک قوطی نگاتیف به دستم افتاد. روی آن نحوه غیره را نوشته بودند. بقیه را من خودم یاد گرفتم . حالا منظورم این نیست که بهترین راه همین است، اما اگر جوانی که می خواهد عکاس بشود این ” هوش ” را ندامخلوط کردن محلول ظهور و شته باشد و اگر حاضر به هر نوع فداکاری نباشد، عکاس نخواهد شد. فکر می کنم هر عکاس جوان پیش از آنکه بخواهد از راه عکاسی نان بخورد باید بفهمد که چرا عکاسی می کند و از چه چیزی می خواهد عکس بگیرد؛ اگر غیر از این باشد ، بزرگترین اشتباهی است که ممکن است از او سر بزند.
اجازه بدهید خاطره ای از اولین سال فعالیت پانزده ساله ام در موزه هنرهای مدرن را تعریف کنم. یک روز جوانی که یک پوشه از عکسهایش را زیر بغل زده بود پیش من آمد. در خیابانهای نیویورک از بچه ها عکس گرفته بود. در محله های فقیرنشین ، در خیابان پارک و در پارک مرکزی از بچه ها عکس گرفته بود، و خیلی هم عکسهای جالبی داشت. از او پرسیدم تا حالا عکسهایش را به ناشری نشان داده است یا نه ، و او گفت ” نه ” .
پرسیدم دلش می خواهد تعدادی از عکسهایش را به ناشری نشان بدهد؟ و او گفت ” نه ” .
پرسیدم: ” چرا نه؟”.
جواب داد: ” دلم نمی خواهد کسی به من بگوید از چه چیزهایی باید عکس بگیرم یا چطور باید عکس بگیرم. “
گفتم: ” خیلی خوب است. کار اصلی ات چیست؟”
گفت:” من لوله کشم و بیشتر از خیلی از عکاسها هم پول در می آورم. “
این حرف مرا به فکر واداشت. از آن به بعد به همه جوانهای مستعد توصیه کرده ام دو سه سال از وقتشان را صرف کار دیگری بکنند. اگراحساس می کنند کارشان باید به نحوی با عکاسی رابطه داشته باشد، بروند در یک بیمارستان رادیوگرافی کنند یا در مغازه ای وسایل عکاسی بفروشند. اما باید سعی کنند بطور حرفه ای درگیر کار عکاسی نشوند. دلیلش این است که تجربه های اولیه خیلی زود برای جوانها الگو می شود.
چند دقیقه پیش به هیکز می گفتم که می توانم از چهار عکاس اسم ببرم که ،۱۴ یا ۱۵ سال پیش ، جزو مستعد ترین جوانهایی بودند که می شناختم. عکاسهای خوبی هم بودند. من آثارشان را نمایش دادم و بعضی از کارهایشان را هم خریدم تا به مجموعه موزه اهدا کنم. این جوانها خیلی زود به عکاسی تجارتی روی بردند و حالا جزو عکاسهای مزدور هستند. گاهی هم که می شنوند قرار است نمایشگاهی بر پا شود ، عکسهای ۱۰ یا ۱۲سال پیش شان را رو می کنند. این فاجعه است.
مدرسه های عکاسی داریم که یک دوجین شان به ده سنت هم نمی ارزد. دوره های مختلف عکاسی دارند: چگونه می توان عکاس مد شد ، چگونه می توان عکاس تبلیغاتی شد ، و دوره ای هم دارند که اسمش را گذاشته اند آموزش بنیادی. آموزش بنیادی آنها عبارت از این است که چطور فیلم توی دوربین بگذاریم و چطور نگاتیف ظاهر کنیم؛ حرفهای صدتا یک قازی که هر بچه مدرسه ۱۳ یا ۱۴ ساله ای می تواند در عرض پنج دقیقه از فروشنده وسایل عکاسی یاد بگیرد. آموزش بنیادی عکاسی باید واقعا بنیادی باشد. آنچه که در عکاسی بنیادی است این است که عکاس جوان یاد بگیرد و بفهمد عکاسی چیست، برای چیست، و مهم تر آنکه چرا می خواهد عکاسی کند.
اگر می خواهد حرفه عکاسی را پیشه کند و از این راه نان بخورد ، اشکالی ندارد. با او جر و بحث نمی کنم ، وقتم را سر این حرفها تلف نمی کنم. از خیلی راهها می توان نان درآورد؛ یکی هم عکاسی. اما اگر بخواهد عکس خوب بگیرد، چیزی را بیان کند، حرفی برای گفتن دارد، و چیزی هم به هنر عکاسی اضافه کند، به جز تقلید از بهترین عکاسهای فعلی؛ به این می گویند آموزش بنیادی، درک خویشتن.
عکس خوب باید زنده باشد
لابد شما هم به اندازه من در کیلومترها فیلم که هر روزه در ایالات متحد ظاهر و چاپ میشود و هیچ هم ما را به جایی نمی رساند، سهیمید.چه چیزی سبب می شود که عکس، خوب از آب در بیاید؟ هر وقت دوربین را به طرف چیزی بگیرید و دکمه اش را فشار بدهید، می توانید یک تصویر خلق کنید. مجبورید. کار دیگری از دستتان بر نمی آید. اما، من به این نمی گویم عکس؛ مگر این که چیزی غیر از این هم مطرح باشد. من عادت دارم از کلمهء زنده استفاده کنم؛ و درست است چون تا وقتی که تصویر زنده نشود،عکس نیست؛ ثبت است، ثبت مکانیکی. دستگاه بوده که آن را تولید کرده است ، اما وقتی که عکاس چیزی در برابرش دارد، و آن را با ذهن و قلب انتخاب کرده است. و هر وقت که همه تجربه هایش را به کار می بندد، آن موقع است که آماده فشار دادن دکمه است و لحظه ای که دکمه را فشار داد، کار تمام است. کاری که بعد از آن از دستش بر نمی آید، خیلی محدود است.
مزیتی که ما به نقاشها و مجسمه سازها و سایرین داریم این است که وقتی آدم همه هنرش را به خرج داد، همه آموخته هایش را رو کرد، و هرچه در چنته داشت عرضه کرد و دکمه را فشار داد، کار تمام است. بعد از آن دیگر مجبور نیست کارش را تصحیح کند یا تغییر بدهد. مجبور است عقلش را به کار بیندازد. پس عوض اینکه عکاسها نسبت به نقاش و مجسمه ساز عقب تر باشند، خیلی هم از آنها جلوتر اند.
وقتی که هرچه در درونتان دارید صرف ساختن و پرداختن تصویر کنید، در واقع دارید تصویر را شکل می دهید؛ سازمان می دهید. اگر صرفا دوربین را رو به منظره ای بگیرید و عکس بگیرید، تصویری به دست می آورید؛ اما این عکس نیست. تا وقتی که سازمان منسجمی نداشته باشد،عکس نیست. شایسته آن نیست که اسمش را عکس بگذارند، مگر اینکه طوری موضوع را سازمان بدهید که به زبانی که در آن منظره دیده اید، احساس کرده اید، تجربه اش کرده اید، و بخشی از وجودتان بوده است، به حرف بیاید.البته فکر نکنید که با این کار شخصیت خودتان را با آن تصویر در آمیخته اید، وگر نه در جا می زنید.
به نظر من لوس ترین حرف این است که با در آمیختن شخصیت عکاس در عکس، ” سبک ” به وجود می آید؛ به این میگویند ادا و اطوار، نه سبک. سبک در نتیجه کار زیاد و سالها کار، سالها مبارزه در راه انجام چیزهایی که عرض می کردم بدست می آید. بعد از آن است که سبک بوجود می آید.هر چیزی را که شبیه سبک باشد، نمی توان سبک نامید.
با سلام و احترام لطفا جهت سفارش سفارش طراحی چهره از روی عکس کلیک کنید.
- هدیه یا کادو تولد همسر، فرزند، دوستان و یا آشنایان
- هدیه سالگرد ازدواج و یا برای ثبت شادی روزهای اول زندگی مشترکشان
- هدیه برای شروع یک رابطه دوستانه و مشترک
- یادبود برای عزیزان و یا دوستان که وقتی هستند قدرشان را بدانند