مقدمه:

نقاشي ايران از جمله هنرهاي طراز اول آسياست. اين هنرداراي معيارها و ضوابط سنتي مشترك با نقاشي هندي، چيني و ژاپني است ولي در حدود حجم خود خصوصياتي خاص و بي همتا دارد.

مرزبندي ها و محدوديتهاي آن روشن و بارز است، ليكن درست به موجب همين مرزبنديها و محدوديتها، اهداف و مقاصد خويش را با انسجامي‌ويژه ، پي جويي كرده است. اصولاَ هنر تصويري را در ايران محدود به نگارگري مي‌دانند مخصوصاَ نگاره هايي كه براي نسخ خطي تدارك ديده شده اند. از آنجا كه بخش اعظم ديوارنگاره ها محو شده اند اما هنوز هم اين نگاره ها ميزاني براي سنجش و ارزيابي است.

نقاشي ديواري از همان ادوار پيشين، براي تزئين كاخها به كار رفته است، اين مطلب از منابع ادبي و ازقطعات بازمانده و مكشوفه ازروزگاران قبل از تاريخ و قبل از اسلام معلوم مي‌شود. نقاشي هاي ديواري كه خارج از مرزهاي واقعي سياسي ايران، ولي در حوزه فرهنگي آن قرار دارد، هنر تصويري دوران قبل از اسلام را تشكيل مي‌دهد. قبل از سده دوم وسوم هجري نمونه اي از آثار نگارگري ايران به دست نيامده است. و فقط قطعاتي از كتابهاي مانويان مكشوفه در تورفان موجود است از اين رو  وقفه اي حدود سه قرن در تاريخ نگارگري ايران به وجود آمده كه اطلاعاتي در خصوص آن در دست نيست. بنابر، اين پي جويي تاريخ هنر نگارگري ايران است كه در قرن دهم پس از نفوذ غرب نقاشي ايراني به آرامي‌از سنت گذشته فاصله مي‌گيرد و در قرون بعدي بي توجه به هنراصيل نگارگري حركتي نورا آغاز مي‌كند.

نگارگري ايراني مانند هر هنر ديگر ايراني، از تفكر و انديشه اسلامي‌و عرفاني بي بهره نيست، انديشه هاي عرفاني در تار و پود هنر نگارگري نيز ريشه يافته اند و اين مرهون نفوذ عرفان در ادبيات داستاني و حماسي مي‌باشد. هنگامي‌كه هنرمند نگارگر به تصوير داستان هاي حماسي و گاه عاشقانه مي‌پردازد از اين انديشه ها غافل نبوده و با جهان بيني خيالي و ماورايي خويش را به تصوير مي‌كشد.

بررسي وآشنايي با جهان بيني و نوع نگرش هنرمندان نگارگر و تفكر آنان كه موجب ايجاد آثاري جاودانه شده است از اهداف اين پژوهش مي‌باشد كه در اين راستا ارتباطي كه نگارگر بين انسان و طبيعت در طي قرن چهارم برقرار كرده است و انساني كه در اين نگاره ها ازقرني به قرن ديگر، دچار تحول و تكامل شده است،  علاوه بر خصوصيات ظاهري، از لحاظ معنايي نيز رشد قابل توجهي يافته كه در اين پژوهش مورد توجه بوده است.

البته نمي‌توان در اين ميان از نقش حكام و افراد متنفذي كه با حمايت يا عدم حمايت از هنرمندان، موجبات رشد و شكوفايي را براي اين قشر از جامعه ايجاد مي‌كردند يا مانع از ادامه پيشرفتشان مي‌شده اند ناديده گرفت. پيش زمينه‌هاي تحقيقي در اين مورد محدود و انگشت شمار بوده است و بيشتر به تحول و خصوصيات ظاهري انسان يا طبيعت بطور مجزا پرداخته است از جمله رنگ آميزي هاي طبيعت و يا نقوشي كه از ممالك ديگر به هنر طبيعت پردازي ايران وارد شده است و يا نوع پوشش و جامه ها و يا مسائلي از اين قبيل.

پژوهش حاضر براساس فرضيات زير انجام شده است:

  • اول اينكه، در بسياري از موارد در يك نگاره اهميت انسان و طبيعت و نحوه نگاه به اين دو ازاهميت يكساني برخوردار بوده كه البته گاهي نگارگر يكي را بر ديگري ترجيح مي‌داده است.
  • براساس تحول فكري و اعتقادات هنرمند جايگاه طبيعت يا انسان تعيين ومشخص مي‌شود، گاهي طبيعت در پس زمينه تصوير، بي توجه باقي مانده، گاهي پويا و شكوفا ترسيم مي‌شود گويي نقشي خيالي است ازبهشت.
  • گاهي انسان برتر از طبيعت است و تمام توجه به اوست و گاهي مانند نقشي از گل و گياه در ميان طبيعت جاي مي‌گيرد و به همان اندازه كه درختي  پرشكوفه جلب نظر مي‌كند او هم خود نمايي مي‌كند.

 

  • پژوهش حاضر شامل پنج فصل مي‌باشد.

 

فصل اول

اشاره بر جهان شناسي و درك ارتباط ميان جهان و مبدا داشته و اينكه هنرمند نگارگر چگونه از صورت خيالي تعالي پيدا كرده و مي‌تواند به ساحت متعالي عالم قدس قدم گذاشته و با خلق اثر خود، بيننده را از اين افق حيات و وجود مادي به مرتبه اي متعالي، يعني جهاني مافوق اين جهان جسماني برساند.

 

فصل دوم

مروري است بر پيدايش و آغاز نگارگري در ادوار مختلف و بررسي آثار و عوامل محيطي و اجتماعي بر اين هنر و نفوذ و تاثير پذيري از ملل ديگر.

 

فصل سوم

از تجلي مذهب وعرفان در ذات انسان وپيدايش هنر مقدس و نيز سير تصوف در هنر و هم زيستي عرفان و تصوف در نگارگري و سخنوري فرازهايي دارد.

 

فصل چهارم

به بررسي تاثير عوامل طبيعي در نگارگري دوره ساساني و بيان اين مطلب كه به علت عدم دسترسي به آثار نگارگري قرون اوليه اسلام در ايران، امكان تحقيق و بررسي دقيق آثار اين دوران ميسر نمي‌باشد، مي‌پردازد. از ديگر نكات اين فصل بررسي آثار مكتوب قرون پنجم تا هشتم هجري از جمله پژوهش بر مينياتور هاي سلجوقي يامكتب بغداد و نيز مينياتورهاي ايلخانيان وافزايش اهميت نقش انسان نسبت به طبيعت، تاثير هنرخاور دور بر نقاشي هاي اين دوران، بيان پيشرفت فن تصوير سازي در قرون هشتم توسط جلايريان. معرفي برخي آثار اين دوران و توضيحات مربوط به آثار مذكور و درنهايت نگاه انتزاعي هنرمندان اين دوران به انسان و طبيعت.

 

فصل پنجم

نگارگري سده هاي نهم و دهم هجري را تحليل نموده و به بررسي اجمالي سه مكتب سده نهم يعني مكاتب شيراز، هرات و تيموري و مشخصات اين سبكها مي‌پردازد. هم چنين به بيان تغيير موضوعات نقاشي اين دوران و ابداعات پديد آمده در نيمه دوم سده نهم هجري ازجمله صحنه هايي نظير چوپاني و كارهاي ساختماني و غيره مي‌پردازد.

 

از ديگر مطالب نگاهي گذرا به شاهنامه طهماسبي و موضوعات آن و تغيير نگرش هنرمند  و علاقه به تصوير كردن جنبه هاي ناخوشايند زندگي و همينطور معرفي برخي آثار اين دوران وبيان توضيحات مربوطه و درنهايت ذكر  تعبير سهراب از نگارگري ايران.

در بخش آخر و نتيجه  گيري نهايي نوع نگرش هنرمند نگارگر، به فضاي اطراف و رابطه آن با انسان، بررسي شده است. كه اين نگرش بر مبناي انديشه هاي عرفاني است كه در ايران متداول بوده است و درشعر و ادبيات و در نتيجه در نقاشي ايراني نمايان مي‌گردد. اين عقايد كه از ديرباز در انديشه هاي مزديسنايي، زرتشت، ماني و … و در نهايت در انديشه مسلمانان تجلي يافته، زمينه مناسبي را براي گسترش در ايران زمين بعد از اسلام پيدا مي‌كند و هنر ديني كه از زمان ماني شروع شده، در هنراسلامي‌شكل جديدي مي‌يابد.

در نگارگري ايران تلاش براي كشف و كاوش بعد سوم، صورت نمي‌گيرد و تاثيرات جو و نور و سايه به فراموشي سپرده مي‌شود. منظره طبيعت هيچگاه آئينه حالت انسان نمي‌شود، برخلاف هنر چيني كه منظره، توضيح ارتباط انسان با جهان مي‌باشد.

انسان مينياتور مورد توجه نگارگر قرار مي‌گيرد و طبيعت تنها بعنوان يك زمينه پذيرفته ميشود و هرگز به خاطر خودش مورد مطالعه قرار نمي‌گيرد. با اين حال منظره سازي درعهد تيموري گسترش مي‌يابد و عليرغم اينكه درسده هشتم هنرمند نگارگر، ظرايف بيشتري را در مورد انسان و طبيعت ترسيم مي‌كند و تجملات ظاهر مي‌گردد. ليكن باز هم انسان موضوع اصلي است و بر طبيعت اطراف خويش سيطره دارد و نگارگر شيفته انسان مينياتور خويش است، به گونه‌اي كه در سده يازدهم، هنرمند به فضاي اطراف بي توجه شده و دنياي پيرامون مانند درخت،بوته و غيره به راستي در تصاوير كمرنگ مي‌گردد.

 

 

 

جهان آگاهي:

انسان در عمق فطرت خويش، همواره در آرزوي مطلق، بي نهايت، ابديت، ازليت، جاودانگي و خلود، بي زماني، بي مكاني، بي مرزي، بي رنگي، تجرد مطلق،  تقدس، آزادي و رهايي مطلق، نخستين آغاز، آخرين انجام، غايت مطلق، سعادت راستين، حقيقت پاك و… بوده است و آن من راستين و اهورايي خويش را با اين معاني ماورايي، خويشاوند مي‌يافته و بدانها سخت نيازمند، و اين عالم كه نسبي است و محدود و عرضي و متوسط و مقيد و زشت و رنج زا وآلوده وسرد وتيره دل وبرده ذليل مكان و زمان و محكوم نقض و مرگ، با اين آرمانهاي شورانگيز، روح بلند پرواز انسان، ناشناس وناسازگار است.

پس اين معاني از كجا در دل انسان افتاده است، اين چشمه هاي شگفت انگيز غيبي- كه همواره در اعماق روح آدمي‌مي‌جوشد- از كجا سرچشمه مي‌گيرد؟

اين روح بي تاب از اين عطشهاي ملتهب، در اين كوير سوخته اي كه در آن چنين است كه دوبيني و نگراني و عصيان وعشق به گريز، از آغاز، با نهاد اين زنداني بزرگ خاك سرشته شده و در عمق وجدانش اضطراب خانه كرده و از همين نهانخانه است كه جلوه شگفت وغيرمادي اي كه همواره با انسان قرين بوده سرزده است يعني مذهب وهنر.[۱]

 

انسان شناسي ديني، انسان را چون موجودي آسماني بر روي زمين كه به صورت الهي آفريده شده است تلقي مي‌كند و اين تصويري است كه اسلام و مسيحيت وساير تمدنهاي ديني به نحوي از انحا از آدمي‌بدست مي‌دهند. يعني پايه اين تمدن براين اصل استوار است كه انسان موجودي، معنوي است و انسانيت او در حفظ اصالت معنوي است كه در برهه اي از زمان در گذرگاه حيات اين جهاني قرار گرفته است و انسانيت او در حفظ اصالت معنوي و به سبب داشتن مهري است كه خداوند، درعالم معنا بر پيشاني او نهاده است. درجهان بيني اسلامي‌به دورازتجربيات معنوي شرك آلوده مسيحي، عقل و خيال ديني با وحي آسماني كه در قرآن ظاهر شده است، روح تنزيهي و تشبيهي خاص اسلام را متحقق ساخته است.

تجربيات معنوي متفكران اسلامي‌اين تمدن و فرهنگ را با عالم معنوي شرق پيوند مي‌زند و عقل و فلسفه اي كه در جهان بيني اسلامي‌تلألوي تفكر ديني تلقي شده بودند، در عالم اسلامي‌توفيق بيشتري براي جولان پيدا كردند.[۲]

 

 

فهم علوم اسلامي‌و همچنين فهم هر علم سنتي ديگر بدون توجه به آن جهان شناسي كه شاخه هاي علوم سنتي با آن ارتباطي همچون ارتباط اندامهاي يك موجود زنده به بدن آن را دارند به هيچ وجه ميسر نيست.

علوم سنتي از جهت اعتماد به زبان تمثيل و از جهت مبتني بودن بر طبيعت سلسله مراتبي كيهان و در نظر گرفتن شباهتهايي كه ميان كبير و صغير، وجود دارد و ازجهت اتكاي به عقل كه ظواهر را مي‌شكافد و از حس دليل فراتر مي‌رود و به جوهر باطني آنها مي‌رسد، به اصول و مبادي متافيزيكي وجهان شناسي وابسته است.

طرحهاي جهان شناختي متعدد كه در اسلام پديد آمده و كيهان كه با وحي اسلامي‌تقدس يافته، راههاي گوناگوني است براي اكتشاف ارتباطي كه ميان جهان ومبدأ در ترازهاي گوناگون وجود ممتد از روح تا جان و تا ماده، موجود است.[۳]

 

جهان شناسي اسلام مستقيماَ به اصول وحي اسلامي‌و به آن متافيزيكي كه ازپيام باطني قرآن و تعليمات دروني پيغمير نتيجه مي‌شود، وابسته است. اين جهان شناسي از تعميم علوم فيزيكي يا گسترش فيزيك زميني به مرزهاي جهان مرئي نتيجه نمي‌شود، هيچ ربطي به آنچه در جهان شناسي معاصر از آن بحث مي‌شود ندارد. هدف جهان شناسي اسلامي‌فراهم آوردن بينشي از جهان است كه آدمي‌را شايسته آن كند كه جهان پديده را بشكافد و به حالات برتر وجود خود برسد، علمي‌از قلمرو كيهان بسازد كه همچون نردباني زيرپاي آدمي‌قرار گيرد وحتي آنسوي آن حقيقت ماوراي كيهاني را مشاهده كندكه از همه طرحهاي تجلي كيهاني برتر است.

 

مقصود از طرحهاي جهان شناختي در اسلام يكي است، و آن ارجاع كثرت است به وحدت. و وجود مقيد به وجود مطلق، و هر آفريده اي از درجه خاص هستي به درجات بالاتر وسرانجام به اسماء و صفات الهي كه منشأ آن غايت همه تجلي كيهاني را مي‌بايد، در آنها جستجو كرد.

[۱] – علي شريعتي. هنر ( مجموعه آثار ۳۲). چاپ پخش. تهران. ۱۳۷۹٫ ص  ۱۰۰

[۲] – محمد مددپور. تجدد دين زدايي در فرهنگ وهنر منور الفكري . سالكان. تهران . ۱۳۷۲ . صص ۵ و ۱۵

[۳] – احمد آرام . علم دراسلام . سروش. تهران ۱۳۶۶ . ص۳۹